شعر: ســوغاتی ( تقدیم به عشق زندگیم)
شاعر: اردلان سرفراز
خواننده: شادروان هایده
اردلان سرفراز در سال ۱۳۲۹ در شهر داراب واقع در استان فارس متولد گردید. او فرزند ارشد خانواده بود و مادرش نیز در شعر دستی داشت. شروع زندگی شاعرانه اردلان در سال اول دبیرستان در مدرسه امیر کبیر و با تشویق معلمی به نام دانشمند بود. او به پیشنهاد پسرعموی مادرش (حسین سرفراز، شاعر و روزنامه نگار معروف آن زمان) برای گذران زندگی با رادیو ایران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز کرد. پس از یک سال به دلایلی رادیو ایران را ترک کرد. اما سرفراز ترانه سرودن را به شکل حرفهای آغاز کرد و با ترانه شب هم او هم ابی خواننده ترانه به شهرت رسیدند.
اردلان سرفراز چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در سال ۱۳۶۲، ایران را به مقصد آلمان ترک کرد. هنگام ترک ایران به آشنایان دارابی خود اعلام کرد که من فقط برای سرفرازی ایران از اینجا می روم. مدتی در یک شرکت قاب سازی مشغول به کار شد تا این که با شنیدن صدای نصرالله معین شوق ترانه خواندن را در وی دوباره بیدار کرد.
سوغاتی یکی از ترانههای محبوب موسیقی پاپ ایرانی با صدای هایده خوانندهٔ ایرانی است که در سال ۱۳۵۵ در تهران ساخته شدهاست. سازنده موسیقی این ترانه محمد حیدری، ترانهسرا اردلان سرفراز و تنظیم کنندهٔ ترانه برای ارکستر ناصر چشمآذر است. این ترانه در سالهای پس از درگذشت هایده، بارها توسط خوانندگان دیگر مانند شکیلا، هنگامه، شنی، یاسمین لوی و علی لهراسبی بازخوانی شدهاست. (برگرفته از ویکیپدیا فارسی )
..... ودر آخر این ترانه رو تقدیم به تنها عشــــق زندگیـــم می کنم.
پخش آنلاین و دانلود آهنگ با صدای زنده یاد هایده
وقتی میای صدای پات از همه جادهها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادهس رو زمین به سینه من میرسه
آآآآآآآآآآآه
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خوابآلوده رو واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
شعر: دریای نگاه
شاعر: فریدون مشیری
به چشمان پریرویان این شهر،
یه صد امید می بستم نگاهی ،
مگر یک تن ازین نا آشنایان ،
مرا بخشد به شهر عشق راهی
به هر چشمی - به امیدی که این اوست –
نگاه بیقرارم خیره می ماند ،
یکی هم ، زین همه ناز آفرینان ،
امیدم را به چشمانم نمی خواند !
غریبی بودم و گم کرده راهی ،
مرا با خود به هر سویی کشاندند ،
شنیدم بار ها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند !
ولی من ، چشم امیدم نمی خفت .
که مرغی آشیان گم کرده بودم
ز هر بام و دری سر می
کشیدم
به
هر بوم و بری پر می گشودم.
امید خسته ام از پای ننشست ،
نگاه تشنه ام در جستجو بود.
در آن هنگامه دیدار و پرهیز ؛
رسیدم عاقبت آنجا که او بود !
" دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس "
ز خود بیگا نه ، از هستی رمیده ،
ازین بیدرد مردم ، رو نهفته ،
شرنگ نا امیدی ها چشیده ،
دل از بی همزبانی ها شکسته ،
تن از نا مهربانی ها فسرده ،
ز حسرت پای در دامن کشیده ،
به خلوت ، سر به زیر بال برده ،
" دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس " ،
به خلوتگاه جان ، با هم نشستند ،
زبان بی زبانی را گشودند ،
سکوت جاودانی را شکستند .
مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید
که این دیوانه از خود بدر کیست ؟
چه گویم ؟ از که گویم ؟ با که گویم؟
که این دیوانه را از خود خبر نیست.
به آن لب تشنه می مانم که - نا آگاه
به دریای در افتد بیکرانه ،
لبی ، از قطره آبی ، تر کرده ،
خورد از موج وحشی تازیانه !
مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید .
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید !
شعر: عشق عمومی ( من درد مشترکم)
شاعر: زنده یاد احمد شاملو
چند روز پیش یک از دوستان عزیزم، این شعر رو با صدای استاد زنده یاد شاملو برایم گذاشت. خیلی از این شعر خوشمم اومد نه اینکه قبلاً نشنیده باشم بلکه با صدای استاد یک چیزه دیگه ای بود . پیشنهاد می کنم حتماً با صدای استاد اشعارشو گوش بدید واقعاً زیباست.
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقام بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوتِ روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترینِ زندگان بوده اند
دست ات را به من بده
دستهای ِ تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسان ِ ابر که با توفان
بهسان ِ علف که با صحرا
بهسان ِ باران که با دریا
بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای ِ تو را دریافتهام
زیرا که صدای ِ من
با صدای ِ تو آشناست
شعر: با چراغ سرخ شقایق
شاعر: نادر نادرپور
مسی به رنگ
شفق بودم
زمان سیه شدنم آموخت
در امید زدم یک عمر
نه در گشاد و نه پاسخ داد
در دگر زدنم آموخت
چراغ سرخ شقایق را
رفیق راه سفر کردم
به پیشواز سحر رفتم
سحر نیامدنم
آموخت
کنون هوای سحر در سر
نشسته حلقه صفت بر در
به هیچ سوی نمی رانم
حدیث عشق نمی دانم
خوشم به عقربه ساعت
که چیره می گذرد بر من
درون آینه ها پیریست
که خیره می نگرد در من
که خیره می نگرد در من
شعر: ناله زنجیر
شاعر: هوشنگ ابتهاج(ه-الف-سایه)
او در ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.ابتهاج سرپرستبرنامه گلها در رادیوی ایران، پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود.تعدادی از غزلهای او توسط خوانندگان ترانه اجرا شدهاست.ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.وی هم اکنون در آلمان زندگی میکند.
گفتمش:
” شیرین ترین آواز چیست؟ ”
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره
قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه
افتادش به گیسوی بلند
گفتمش:
” آنگه که از هم بگسلند … ”
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
” آرزوئی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
و
آن طلائی زورق خورشید را
صخره
های ساحل مغرب شکست!…
”
من
به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در
دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
” بنگر در این دریای کور
چشم هر
اختر چراغ زورقی است!
”
سر
به سوی آسمان برداشت گفت:
” چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن
این شب نیز دریایی ست ژرف.
ای
دریغا شبروان کز نیمه راه
می
کشد افسون شب در خوابشان… ”
گفتمش:
” فانوس ماه
می دهد
از چشم بیداری نشان… ”
گفت:
” اما در شبی این گونه گنگ
هیچ
آوایی نمی آید به گوش.. ”
گفتمش:
” اما دل من می تپد
گوش کن
اینک صدای پای دوست! ”
گفت:
” ای افسوس در این دام مرگ
باز
صید تازه ای را می برند
این
صدای پای اوست!… ”
گریه ای افتاد در من بی امان
شعله
ای در چشم تاریکش شکفت
جوش
خون در گو نه اش آتش فشاند
گفت:
” لبخندی که عشق سربلند
وقت
مردن بر لب مردان نشاند.
”
من ز جا برخواستم بوسیدمش.