شعر: درد عشق و انتظار ( سراب آرزو)
شاعر: تورج نگهبان
خواننده: ایرج بسطامی
این آهنگ رو چند روز پیش که تو یک سفره خانه سنتی بودیم گوش دادم، خیلی لذت بردم از این تصنیف. البته تصنیفی که گوش دادم با صدای بهرام حصیریبود، خودم هم تعلق خاطر بیشتر به تصنیف بهرام حصیری دارم ، اما به رسم امانت نام تصنیف گر اولیه این شعر را گذاشتم. مطمئنم به دل شما هم میشنه خیلی زیباست هم شعرش هم صدای شادروان بسطامی.
درد عشق و انتظار
دارم زان شب یادگار
در آن شب سرد پاییز
آهنگ سفر می کردی
از رهگذری محنت بین
دیدم که گذر می کردی
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
جهان که شادی آفرین بود
به چشم من غم آفرین شد
از آن شبی که بر نگشتی
از آن شب سرد خزان شبها گذشته
داستان باده و مینا گذشته
روزگاری بر من تنها گذشته
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
منم چو چشمه سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه ام
بلرزدم زدل نسیمی
به وقت زندگی حباب
در زمان بی نشانه ام
آرزو، آرزو، ای سراب بی کران
ای امید بی نشان
ای که شعله های تو آتشم زند به جان
عشق من بود گناه من
منم عاشق منم رسوا
بار غم به دل نشسته ای
منم عاشق منم شیدا
مرغ بال وپر شکسته ای
چرا از ما تو
ای زیبا
رشته ی الفت گسسته ای
نمی پرسی
ز حال ما
فارغ از این حال خسته ای
جز به دل مشتاقش غم آهی نمی سازد
آن که ندارد سوزی دیوانه نمی سازد
سوز دل بود گواه من
منم چو چشمه سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه ام
بلرزدم زدل نسیمی
به وقت زندگی حباب
در زمان بی نشانه ام
شعر: تصور کن
شاعر : یغما گلرویی
خواننده : سیاوش قمیشی
به نظرم تو این دنیایی پر از جنگ و درگیری ها ، پر از هجوم ، پر از سرکوب حق و .... این ترانه بی مناسبت نباشه.
پخش آنلاین و دانلود آهنگ با صدای سیـــاوش قمیـــشی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست!
نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره!
دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره!
همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن!
تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن!
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس!
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا!
فرهاد می خواست در تابستان برود و در تابستان هم خفت .
مطمئن بود که دوباره پاییز را نخواهد دید و گرنه نمی خواند “بر شنهای تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت“.می گفت از مرگ نمی هراسم بارها بس بسیار با او روبرو شده ام.سالها بود که انتظارش را می کشید .می گفت من یک قوری شکسته صد بار بند زده شده ام . می گفت سلیمانم.پیکرم بر عصایم لمیده و تا موریانه عصا را از بین نبرد هیچ کس باور نمی کند که سالهاست مرده ام.می گفت فرهاد سالهاست که مرده و معشوق هاش است که در ظاهر فرهاد می خواند و می نوازد.راستی معشوقه اش چه می کند؟از امروز چگونه می تواند زیر سقفی که صدای خسته معشوقش آن را معنی می کرد زندگی کند؟
راستی چه کسی به خود این اجازه را خواهد داد که کلاویه های سازش را بفشارد؟چه کسی می تواند جا پای او بگذارد؟چند سال یا چند قرن دیگر فرهادی دیگر متولد خواهد شد؟دیگر چه کسی پیدا می شود که در آوازش از محمد(ص) دادخواهی و مردمش را بیدار کند و سکوت دیرینه اش را با “مرغ سحر“ بشکند؟
فرهاد دیگری زاده می شود که وقتی از “دخت شرمگین امید،ایران“ می خواند چشمانش خیس شود؟چه کسی زاده خواهد شد که وطنش را به هیچ نفروشد و آرزو کند که “ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست“؟نه هیچ کس،هیچ کس جای او را نخواهد گرفت.او نمرده است مگر زندگی هنرمند در اثرش معنی نمی شود؟ پس او می ماند.تا روزی که جمعه باشد او زنده است.گنجشگک اشی مشی پرواز می کند،نمی میرد.( اشکان خواجه نوری - روزنامه حیات نو )
فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریورهمان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد. ( دایره المعارف ویکی پدیا)
شعر: زندگی را بدرود خواهم گفت
شاعر: فریدون رهنما
خواننده: زنده یاد فرهاد
گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
گرم و زنده بر شنهای تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیونها لبخند گردم .
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
و دریا دلش را خواهد گشود
تا قاصد میلیونها لبخند گردم .
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
آه.
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
شعر: یار دبستانی
شاعر: منصور تهرانی
خواننده: فریدون فروغی و ... برای فیلم فریاد تا ترور
یاد روزهای جشن روز دانشجو بخیر که با هم یکصدا و پر شور این شعر و با تمام وجود داد میزدیم.
این شعرو تقدیم میکنم به همه همراهان راه علم و بینش و بصیرت ایران . به همه کسانی که خردمندند و برای خردمند شدن مردم زخمها ی بسیاری به جان خریدند.
البته باید از جمشید جم نیز یاد کرد چرا که یار دبستانی که امروزه شنیده میشود اثر جاویدان او نیز هست.
یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب بد اگه بد
مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این
پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو
درد ما رو چاره کنه
یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
شعر: هفته خاکستری
شاعر : شهیار قنبری
خواننده: زنده یاد فرهاد
شنبه روز بدی بود، روز بی حوصلگی
وقت خوبی که می شد غزل تازه بگی
صبح یکشنبه ی من ، جدول نیمه تموم
همه خونه هاش سیاه، روی خونه جغد شوم
صفحه ی کهنه ی یادداشت های من
گفت دوشنبه روز میلاد منه،
اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامه ی من
عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما
فصل گندیدن من ، فصل جون سختی ما
روز پنجشنبه اومد
مثل سقاهک پیر ، رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هر چی بود پیش تر از اینها گفته بود