مثــــــل دریا

تارنمای برای دوستداران شعر ، تصنیف و ترانه های ماندگار این سرزمین اهورایی ( لطفاْ ازقلم - فونت- BLotus و یا BZar استفاده کنید )

مثــــــل دریا

تارنمای برای دوستداران شعر ، تصنیف و ترانه های ماندگار این سرزمین اهورایی ( لطفاْ ازقلم - فونت- BLotus و یا BZar استفاده کنید )

زمستان ( مهدی اخوان ثالث - شهرام ناظری )

با سلام.
خواهش میکنم این شعر رو همراه با صدای اخوان و ناظری در آلبوم زمستان استاد ناظری گوش بدید ، آدم خیلی احساس غم و اندوه شیرین به آدم دست میده.


شعر : زمستان
شاعر : مهدی اخوان ثالث
تصنیف گر : استاد شهرام ناظری

 

Image and video hosting by TinyPic

 

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد، پاسخ گفتن و دیدار یاران را


نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است.

وگر دست محبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون ـ

که سرما سخت سوزان است.



نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک؛

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت!

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟


ـ«
مسیحای جوانمرد من!

ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...؟

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم، من، سنگ تیپا خورده رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.

نه از رومم، نه از زنگم، همان بی‌رنگ بی‌رنگم

بیا، بگشای در، بگشای! دلتنگم

حریفا، میزبانا، میهمان سال و ماهت، پشت در

چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمدستم وام بگزارم



حسابت را کنار جام بگذارم.

چه می‌گویی که بیگه شد، سحرشد، بامداد آمد!

فریبت می‌دهد،

بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است،

این یادگار سیلی سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه‌توی مرگ‌اندود پنهان است!

حریفا! رو چراغ باده را بفروز،

شب با روز یکسان است


سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان.

نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،

درختان اسکلت‌های بلور آجین،

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه،

زمستان است .....




حتی به روزگاران ( شفیعی کدکنی - استاد شجریان)

این شعر رو به آدمهای که عشقشون استاد موسیقی ایران استاد شجریان تقدیم میکنم . استاد این شعر فوق العده زیبا رو دکتر کدکنی از شعر بسیار شیخ اجل سعدی شیرازی الهام گرفتو به تکنیکی ترین صورت خوندن. این چیزا رو اونایی که این تصنیف رو گوش دادن میفهمند . واقعاً تصنیف فوقالعاده ا ی هست چون از یک شعر بسیار زیبا ساخته شده. این رو به دوستان بگم دکتر شفیعی الان 69 ساله هستن و اصالتاً از کدکن نیشابور همونجایی که عطار اومده ، زندگیشو آغاز کرد.

 


Image and video hosting by TinyPic
 

شعر : حتی به روزگاران

شاعر : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

تصنیف گر : استاد محمدرضا شجریان
shajarian

ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!
                                          بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل
                                           لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران


بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،
                                        فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
                                     کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران
.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:
                                       بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
                                         زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
                                               دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
                                           تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

نجوا ( به یاد فرهاد- شهیار قنبری)

این شعر برای انوایی که فرهاد گوش میدند آشناست. این شعر بسیار زیبا رو ترانه سرای معروف « شهیار قنبری» سروده و با صدای دلنشین فرهاد مهراد همراهی شده. اسم این اثر « نجوا» ست . اونایی که با صدای فرهاد آشنان این شعر تو ذهن خودشون با صدای فرهاد نجوا کنند

شعر : نجوا

شاعر : شهریار قنبری

خواننده : زنده یاد فرهاد مهراد


Image and video hosting by TinyPic

رُستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و
تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دمِ مرگ؛ از آغاز
چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادنِ عشق
روی دارِ قالی
بی سبب حتی ؛
پرتاب گلِ سرخی را ترسیدیم

خواندنیها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکلِ سرودن را در معبرِ باد
با دهانی بسته وا ماندیم


من و تو کم بودیم
من و تو امّا در میدانها
اینک، به اندازه ما می خوانیم
ما به اندازه ما می بینیم
ما به اندازه ما می چینیم
ما به اندازه ما می گوییم


من و تو کم نه؛
که باید شبِ بیرحم و گلِ مریم و بیداریِ شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه و کم نه و
که میباید با هم باشیم
من و تو حق داریم
در شبِ این جنبش
نبضِ آدم باشیم.